حکایت خر در گل مانده

آمار مطالب

کل مطالب : 651
کل نظرات : 0

آمار کاربران

افراد آنلاین : 1
تعداد اعضا : 0

کاربران آنلاین


آمار بازدید

بازدید امروز : 1
باردید دیروز : 42
بازدید هفته : 85
بازدید ماه : 414
بازدید سال : 1629
بازدید کلی : 10258

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان دانلود آهنگ و آدرس downloadiya.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)
تبلیغات
<-Text2->
نویسنده : حمید
تاریخ : چهار شنبه 22 خرداد 1398
نظرات

old anecdote interest - حکایت خر در گل مانده

خر در گل مانده

حکایت «خر در گل مانده»

مردی خری دید که در گل گیرکرده بود و صاحب خر از بیرون كشیدن آن خسته شده بود. 

برای كمك كردن دُم خر را گرفت و زور زد! 

دُم خر از جای كنده شد.

فریاد از صاحب خر برخاست كه ، تاوان بده!

مرد برای فرار به كوچه‌ای دوید ولی بن بست بود. 

خود را در خانه‌ای انداخت. 

زنی آنجا كنار حوض خانه نشسته بود و چیزی می‌شست و حامله بود. 

از آن فریاد و صدای بلند در ترسید و بچه اش سِقط شد.

صاحب خانه نیز با صاحب خر همراه شد. 

مرد گریزان بر روی بام خانه دوید. راهی نیافت ، از بام به كوچه‌ای فرود آمد كه در آن طبیبی خانه داشت. جوانی پدر بیمارش را در انتظار نوبت در سایۀ دیوار خوابانده بود.

مرد بر آن پیرمرد بیمار افتاد ، چنان كه بیمار در جا مُرد. 

فرزند جوان به همراه صاحب خانه و صاحب خر به دنبال مرد افتاد!

مرد، به هنگام فرار ، در سر كوچه ای با یهودی رهگذر سینه به سینه شد و او را به زمین انداخت. تکه چوبی در چشم یهودی رفت و كورش كرد. 

حتما بخوانید:  شعر کودکانه نهنگ

او نیز نالان و خونریزان به جمع متعاقبان پیوست!

مرد گریزان ، به ستوه از این همه ،خود را به خانۀ قاضی رساند كه پناهم ده و قاضی در آن ساعت با زن شاكی خلوت كرده بود. 

چون رازش را دانست ، چارۀ رسوایی را در طرفداری از او یافت و وقتی از حال و حكایت او آگاه شد ، مدعیان را به داخل خواند. 

نخست از یهودی پرسید. 

یهودی گفت : این مسلمان یك چشم مرا نابینا كرده است. 

قصاص طلب میكنم. 

قاضی گفت: دیه مسلمان بر یهودی نصف بیشتر نیست.

باید آن چشم دیگرت را نیز نابینا كند تا بتوان از او یك چشم گرفت! وقتی یهودی سود خود را در انصراف از شكایت دید ، به پنجاه دینار جریمه محكوم شد! 

جوان پدر مرده را پیش خواند. 

گفت : این مرد از بام بلند بر پدر بیمار من افتاد و هلاكش كرده است. 

به طلب قصاص او آمده‌ام. 

قاضی گفت : پدرت بیمار بوده است ، و ارزش زندگی بیمار نصف ارزش شخص سالم است. 

حتما بخوانید:  اشعار مبعث پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله

حكم عادلانه این است كه پدر او را زیرهمان دیوار بخوابانیم و تو بر او فرودآیی ، طوری كه یك نیمه ی جانش را بگیری!

جوان صلاح دید که گذشت کند ، اما به سی دینار جریمه ، بخاطرشكایت بی‌مورد محكوم شد!

نوبت به شوهر آن زن رسید كه از وحشت سقط کرده بود ، گفت : قصاص شرعی هنگامی جایز است كه راه جبران مافات بسته باشد.

حال می‌توان آن زن را به حلال در عقد ازدواج این مرد درآورد تا كودک از دست رفته را جبران كند. 

برای طلاق آماده باش!

شوهرش فریاد میزد و با قاضی جدال می‌كرد كه ناگاه صاحب خر برخاست و به طرف در دوید. 

قاضی فریاد داد : هی ، بایست كه اكنون نوبت توست! 

صاحب خر همچنان كه می‌دوید فریاد زد : من شكایتی ندارم. 

میروم مردانی بیاورم.

گردآوری :بخش سرگرمی روبکا /

robeka حکایت حکایت آموزنده حکایت جالب حکایت خر حکایت خر در گل مانده حکایت طنز حکایت قدیمی حکایت های قدیمی خر در گل مانده داستان کوتاه



تعداد بازدید از این مطلب: 19
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:








به وبلاگ من خوش آمدید


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود